میز چوبی شماره 26

ساخت وبلاگ
 

نشسته ام در کافه ای با نام نزدیک و سفارش پنه آلفردو دادم،تصمیمم بر این است که آنرا با سس تند فلفل میل کنم و به خودم حالی بدهم .گمان نمیکنم لزوماً برای لذت بردن از زندگی حتماً باید دوستی داشت که اوقاتت را با او بگذرانی.میتوان پنه آلفردویی سفارش داد البته بشرط آنکه پولی داشته باشی وگرنه مجبوری به فلافلی،و شاید حتی آب خوردن از آب سرد کنی در خیابان اکتفا کنی و لذت ببری. هنگامی که دارم این سطور را می نویسم دختران جوان در دور و برم نشسته اند و گرم گفت و گو هستند ، به گمانم پیر شده ام :)))))) ، به این فکر میکنم شاید این خطوط بتواند دیالوگ فیلمی شود ،شاید آنرا در وبلاگم نوشتم (که دارم همین کار را میکنم) میخواهم زندگی ام را از لحظاتی سرشار کنم که در آن بتوان معنا را چشید مثل نوشابه کوکاکولا روبرو ی م . 

شاید باید صیر کرد و گذاشت کار،درآمد،موقعیت ها پیش آیند بدون آنکه رایشان غش کنی و نقشه بکشی و در تقلا باشی . شاید فردا پولی نداشته باشم،همانطور که دیروزها نداشتم و غرق در اضطراب باشم(کسی چه میداند؟) ولی بگذار غرق در نوشتن باشم،و از همه هیاهوی دنیا بدور ، میخواهم مدیتیشن کنم آخخخخخخخخخخییییش سیر شدم و آنموقع است که در میابی حتی اگه نون هم خورده بودی بجای پنه آلفردو با سس تند فلفل سیر میشدی .

اینجا همه سیگار میکشند، میفهمم چرا میکشند و میتوانم درکشان کنم و جالب اینجاس که بدون قضاوت میتوانم ، بدون تفاخر. میتوان روشنایی را حس کرد (کور سویی ز چراغی رنجور،چهره آسای شی ظلمانی). تاب و تب را می شنوم در پس چهره ها و میبویم احساسها را ، آنها همه جزیی از منند .اینکه کسی تو را نمیشناسد بسیار خوب است چون بنشینی بی دغدغه و آرام. از وختی خودسرانه قرص هایم را رها کرده ام احساس سبکسری دارم،جنونم را زیر رگهایم حس میکنم ، تا کی دیوانگی ام فریاد کند که ای تو ، این منم.

میدانم وقت رفتن است،کمی دیگر،کمی دیرتر،اما می باید رفت

اندیشه های خرزوجون...
ما را در سایت اندیشه های خرزوجون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khorzojano بازدید : 96 تاريخ : پنجشنبه 10 آبان 1397 ساعت: 19:39