هوا ز بس سرد بود دیگر جوان و ناجوانش (تو بخوان ناجوانمرد) توان ماندن نداشتند ، هر کس ز پی جایی ، آغوشی ، گوشه ای روان میگشت . از گام گذاشتن روی زمین لغزان هراس ها می فتاد در دل ها ، زیرا کسی را دیگر بر کسی اعتمادی نبود و لطفی ، محبتی در روان ها خفته ، کسی را نگاه نمیتوانستی به وضوح ، و دست عاطفه ای را به دقت لمس ، باری چنین بود و در حال گذار روز و روزگار ...
برچسب : نویسنده : khorzojano بازدید : 96